English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2262 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
whitewash U سفید کاری کردن ماست مالی کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
To whitewash . To do a perfunctory job. To do a patch - up of work. U ماست مالی کردن
To deliberately fudge the issue . To gloss it over . U موضوعی را ماست مالی کردن
lime U با اهک کاری سفید کردن
limes U با اهک کاری سفید کردن
snow job U ماست مالی
She turned as pale as death . U رنگش مثل ماست سفید شد ( پرید )
watermarks U علامت چاپ سفید در متن کاغذ سفید چاپ سفید یا سایه دار کردن
watermark U علامت چاپ سفید در متن کاغذ سفید چاپ سفید یا سایه دار کردن
cere U موم مالی کردن یا روغن مالی کردن
marinade U [ترد کردن و طعم دارکردن گوشت با خیس کردن آن در ماست یا آب لیمو و غیره]
marinate U [ترد کردن و طعم دارکردن گوشت با خیس کردن آن در ماست یا آب لیمو و غیره]
marinating U ترد کردن گوشت با خیس کردن ان در ماست یا اب لیمووغیره
marinates U ترد کردن گوشت با خیس کردن ان در ماست یا اب لیمووغیره
marinate U ترد کردن گوشت با خیس کردن ان در ماست یا اب لیمووغیره
marinated U ترد کردن گوشت با خیس کردن ان در ماست یا اب لیمووغیره
To spilt hair . To make a fine distinction . U مورااز ماست کشیدن ( مو شکافی کردن )
To draw in ones houns . Toback down . To retreat. U ماست ها را کیسه کردن ( عقب نشینی از روی ترس )
tar down U بتونه مالی کردن مسدود کردن سوراخها
be your own worst enemy <idiom> U از ماست که بر ماست [کسی که به دست خودش برای خودش دردسر می تراشد.]
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
sparge U گل مالی کردن
anointing U روغن مالی کردن
tallow U پیه مالی کردن
anoint U روغن مالی کردن
spiel U شیره مالی کردن
anoints U روغن مالی کردن
felt U نمد مالی کردن
roughest U دست مالی کردن
scrabbling U دست مالی کردن
scrabbles U دست مالی کردن
embrocate U روغن مالی کردن
scrabbled U دست مالی کردن
scrabble U دست مالی کردن
inuct U روغن مالی کردن
rough U دست مالی کردن
reforests U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
grope U دست مالی کورمالی کردن
anele U تدهین یا روغن مالی کردن
groping U دست مالی کورمالی کردن
gropes U دست مالی کورمالی کردن
groped U دست مالی کورمالی کردن
primming U بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy) U بازپخت [سخت گردانی] [دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن] [فلز کاری]
overpersuade U کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
white U سفید کردن
whitest U سفید کردن
galvanises U سفید کردن
galvanised U سفید کردن
whiter U سفید کردن
galvanising U سفید کردن
galvanize U سفید کردن
galvanizes U سفید کردن
decolo U سفید کردن
bumble U اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbled U اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
To do something slapdash. U کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
bumbles U اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
pipe clay U باگل سفید پاک کردن
bleached U سفید کردن شستن کامل
bleach U سفید کردن شستن کامل
bleaches U سفید کردن شستن کامل
finance U درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
financed U درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
finances U درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
financing U درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
garden U درخت کاری کردن باغبانی کردن
engraves U کنده کاری کردن در حکاکی کردن
messes U :شلوغ کاری کردن الوده کردن
mess U :شلوغ کاری کردن الوده کردن
prime U تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
primed U تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
primes U تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
gardened U درخت کاری کردن باغبانی کردن
enforce U مجبور کردن وادار کردن به کاری
engraved U کنده کاری کردن در حکاکی کردن
engrave U کنده کاری کردن در حکاکی کردن
enforcing U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforces U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced U مجبور کردن وادار کردن به کاری
gardens U درخت کاری کردن باغبانی کردن
usufruct U از عین ونمائات مالی استفاده کردن حق عمری و رقبی داشتن
cover one's tracks <idiom> U پنهان کردن یا نگفتن اینکه شخصی کجا بوده (پنهان کاری کردن)
clatter U تار کردن صفحه رادار تولید خطوط پارازیت سفید در صفحه رادارکور کردن صفحه رادار
clattered U تار کردن صفحه رادار تولید خطوط پارازیت سفید در صفحه رادارکور کردن صفحه رادار
clattering U تار کردن صفحه رادار تولید خطوط پارازیت سفید در صفحه رادارکور کردن صفحه رادار
clatters U تار کردن صفحه رادار تولید خطوط پارازیت سفید در صفحه رادارکور کردن صفحه رادار
fiscal drag U اثر کند کنندگی مالی هنگامیکه سیاست مالی نتواندرشد اقتصادی را حفظ نماید .
recondition U نو کاری کردن
reconditioned U نو کاری کردن
stucco U گچ کاری کردن
reconditions U نو کاری کردن
habitual way of doing anything U کردن کاری
inlaying U خاتم کاری کردن
To do something on purpose ( deliberately ). U از قصد کاری را کردن
enamel U مینا کاری کردن
blackjack U مجبوربانجام کاری کردن
stunts U شیرین کاری کردن
lubrication U روغن کاری کردن
to brush over U دست کاری کردن
keen set for doing anything U مشتاق کردن کاری
rodeo U سوار کاری کردن
calker U بتونه کاری کردن
carvings U کنده کاری کردن
rodeos U سوار کاری کردن
adventurism U اقدام به کاری کردن
the proper time to do a thing U برای کردن کاری
inlays U خاتم کاری کردن
inlay U خاتم کاری کردن
to start out to do something U قصد کاری را کردن
shyster U دغل کاری کردن
To perform a feat. U شیرین کاری کردن
hammers U چکش کاری کردن
to intervene in an affair U در کاری مداخله کردن
hammered U چکش کاری کردن
hammer U چکش کاری کردن
manipulation U دست کاری کردن
plaster U گچ کاری کردن اندود
plasters U گچ کاری کردن اندود
flourish U زینت کاری کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution . U محکم کاری کردن
splaying U منبت کاری کردن
stunting U شیرین کاری کردن
spackle U بتونه کاری کردن
stunt U شیرین کاری کردن
to touch up U دست کاری کردن
flourished U زینت کاری کردن
splayed U منبت کاری کردن
flourishes U زینت کاری کردن
splay U منبت کاری کردن
contract U مقاطعه کاری کردن
purfle U منبت کاری کردن
stick with <idiom> U دنبال کردن کاری
keen set for doing anything U ارزومند کردن کاری
carves U کنده کاری کردن
carved U کنده کاری کردن
go near to do something U تقریبا کاری را کردن
mind to do a thing U متمایل کردن به کاری
refashion U دست کاری کردن
splays U منبت کاری کردن
granulate U چکش کاری کردن
carve U کنده کاری کردن
boss U برجسته کاری ریاست کردن بر
to run the show U در کاری اختیار داری کردن
walk out U کاری راناگهان ترک کردن
back to the drawing board <idiom> U کاری را از اول شروع کردن
bossed U برجسته کاری ریاست کردن بر
To do something in a pique . U از روی لج ولجبازی کاری را کردن
end up <idiom> U پایان ،بلاخره کاری کردن
bossing U برجسته کاری ریاست کردن بر
to persuade somebody of something U کسی را متقاعد به کاری کردن
bosses U برجسته کاری ریاست کردن بر
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
to have a finger in every pie U درهمه کاری دخالت کردن
to omit doing a thing U از کاری فروگذار یا غفلت کردن
to keep regular hours U هر کاری را درساعت معین کردن
job U ایوب مقاطعه کاری کردن
step in U مداخله بیجا در کاری کردن
lift a finger (hand) <idiom> U کاری بکن ،کمک کردن
to take trouble to do anything U زحمت کردن کاری را بخوددادن
to incite somebody to something U کسی را به کاری تحریک کردن
prone to do something آماده برای کردن کاری
jobs U ایوب مقاطعه کاری کردن
on your own U خودم تنهایی [کاری را کردن]
p in power to do something U عدم نیروبرای کردن کاری
systematization U اسلوبی کردن همست کاری
To come to blows with someone . U با کسی کتک کاری کردن
service U ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
give someone a hand <idiom> U با کاری به کسی کمک کردن
serviced U ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
to egg [on] U تحریک [به کاری ناعاقلانه] کردن
the right way to do a thing U صحیح برای کردن کاری
financial statement U صورت مالی گزارش مالی
to engage in something [in doing] something U خود را به چیزی [کاری] مشغول کردن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
filet U تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
get after someone <idiom> U مجبور کردن شخص درانجام کاری
specializes U ویژه کاری کردن متخصص شدن
specialize U ویژه کاری کردن متخصص شدن
to get cracking U شروع کردن [به کاری] [اصطلاح روزمره]
specialises U ویژه کاری کردن متخصص شدن
overselling U بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
oversells U بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
oversell U بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
oversold U بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to tie into something [ American E] U با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
specializing U ویژه کاری کردن متخصص شدن
specialising U ویژه کاری کردن متخصص شدن
afterthought U چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
fillets U تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
to empower somebody to do something U کسی را برای کاری مخیر کردن
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
to seek a position U جستجوی کاریامقامی کردن پی کاری گشتن
filleting U تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
filleted U تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
fillet U تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
Recent search history Forum search
1Potential
1incentive
1strong
1To be capable of quoting
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1set the record straight
1چیزی که عوض داره گله نداره
1Arousing
1pedal pamping
1construed
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com